سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی... زادو توشه بردارید پس بهترین توشه تقوی است

نگفته بودم قاضی شریح! رفیقی در دوران کودکی و جوانی و بزرگسالی داشت که از شدت علاقه وصیت کرده بود اورا در کنار قبر او به خاک بسپارندو او کسی نبود به جز ربیع بن خثیم که همان خواجه ربیع
 خودمان است. بله شریح وقتی از خاک بیرون آمد خود را کنار قبر خواجه ربیع خودمان در مشهد دید، پارچه ای بر روی قبر خواجه پهن بود که خود را با آن پوشاند و از مقبره بیرون آمد شب بود
و هوا تاریک تاریک!

فردا قاضی شریح هر طور بود برای خودش پوششی مناسب پیدا کرد و شد مثل یکی از مردم شهر مشهد، کم کم به همه چیز عادت کرد مثل ماشینها مترو و چیزهای عصر ما!
 اول همش اطراف قبرستان بود و با نذری هایی که مردم میدادند شکمش را سیر میکرد اما بعد کم کم شروع به استفاده از وسایل عمومی مثل اتوبوسها کرد و به همه جا سرک کشید به خیابانهای بالای شهر
و پایین شهر، به مردمی که با چهره های سیاه و کثیف در سطلهای آشغال به دنبال یک تکه پلاستیک بودند یا چیزی به درد به خور که یک ثروتمند دور انداخته است و هم به مردمی که در اوج رفاه ماشینهای
بی ام و و بنز سوار بودند و کله سگشان از پنجره ماشینشان بیرون بود. به باغهای بزرگ میدان فردوسی و بلوار خیام مشهد که درختان آن را از بیخ تراشیده بودند و یک رانت خوار یا یک آقا زاده در حال ساخت برج و آپارتمان و بازار و به قول خودشان مال بودند و به با غ بزرگ وکیل آباد که شخصی به نام ملک آنرا وقف مردم کرده بود و مردم در آن چه صفایی می کردندو خلاصه به اکثر جاهای مشهد سرک کشید و
از بین همه اینها نظرش را چند جا جلب کرد چند جایی که بالای سردرشان علامت ترازو بود یکی ساختمان قوه قضائیه در چهارطبقه مشهد یکی ساختمان ثبت اسناد مشهد و یکی یک موسسه مالی
به نام صندوق یا بانک میزان. نشان ترازو را خوب می شناخت و یادش بود که از این نشان چه استفاده ها که نبرده است به این فکر افتاد که حتما می تواند در یکی از این جاها برای خودش کاری دست و پا کند.(شاید ادامه داشته باشد)


+ قلمی شده در  پنج شنبه 92/12/22 توسط جعفر |  پژواک

هفتصد، هشتصد، نهصد، هزار ، دوهزار شمش ناب طلا، نه فتوای قتل باید زیاد تر از اینها می ارزید اما بالاخره باید به از دست ندادن مشتری هم فکر میکرد و روی سه هزار توافق کردند.

شریح می دانست با این پول چه کند از قبل برایش چاله کنده بود ولی شما باورتان نمیشود اصلا به مخیله شما نمی گنجد صبر کنید می گویم بله شریح با این پول به دنبال خرید آب حیات بود، بله آب حیات!

 اصلا ارزان نیست یک فتوای قتل به آب حیات و زندگی جاوید نمی ارزد؟

شریح پیک خود را به دنبال مرد بنی اسرائیلی که خود آب حیات را نمی خورد ولی حاضر بود آنرا بفروشد فرستاد و آخر معامله جوش خورد، مرد یهودی نیاز به آب حیات نداشت او به دعای پیامبرشان به بیماری سختی مبتلا بود به همراه عمری جاودانه تا ضجری ابدی بکشد بابت گناهی که نگذاشت بنی اسرائیل جاودان شوند.

شریح آب را خرید و خورد و جاودانه شد اما از آنجا که نمی شود به بنی اسرائیل اعتماد کرد و اگر اعتماد کنی خودت ضرر میکنی شریح هم دچار همین مشکل شد آب حیات را یهودی در کوزه ای نگه داشته بود که قبلا در آن مشروب ریخته بود و بی دقتی ونشستن ظرف، آب حیات را به حرام مخلوط کرده بود و ناپاک شده بود همین باعث شد که شریح جاودانه شود اما با کمی تفاوت. شریح بعد از عمر 120 ساله در حالی تا آخرین لحظات مرتب به آن مرد بنی اسرائیلی لعنت می فرستاد از دنیا رفت ولی آب حیات باعث شد او بعد از 1400 سال دوباره زنده شود.

شریح وقتی زنده شد درقبر بود کمی تکان خورد مثل کسی که از خواب بیدار میشود هنوز نمیدانست چه اتفاقی برایش افتاده است گمان میکرد که در تختخوابش است، کمی فکر کرد آخرین لحظات عمرش به یادش آمد اجتماع اقوام و بچه هایش سفارشهایی که به آنها میکرد و ناامیدی از آب حیاتی که خورده بود. ناگهان وحشتش گرفت خواست بنشیند که سرش محکم به سنگ بالای سرش خورد و خون جاری شد آخش بلند شد!

کم کم متوجه اوضاع شد فهمید که آب حیات اثر کرده و او زنده شده است حالا باید فکری برای خروج از قبر میکرد اطرافش به جز خاک چیزی نبود کمی فریاد کرد کمک کمک! کمی بیشتر فریاد کرد باز هم بیشتر خیلی فریاد کرد ولی بی فایده بود اما او مصمم شد که از قبر بیرون بیاید با همه آن خفگی و خاک و سرفه ای که میکرد خودش را با به هر زحمتی بود بیرون کشید.

شب بود و او تنها میان قبرستان مردگان بدون لباس و لخت. (اگر خدا بخواهد ادامه دارد)


+ قلمی شده در  یکشنبه 92/12/11 توسط جعفر |  پژواک
 
صفحه نخست اینجاست
بفرمایید روضه
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو
عناوین مطالب وبلاگ
درباره وبلاگ
جعفر
هرچه مخلصانه‌تر عمل کنید، خداى متعال بصیرت شما را بیشتر میکند. «اللَّه ولىّ الّذین امنوا یخرجهم من الظّلمات الى النّور»؛ خدا ولى شماست. هرچه به خدا نزدیکتر شوید، بصیرت شما بیشتر خواهد شد و حقایق را بیشتر مى‌بینید.89/9/4

آخرین نوشته ها
تعریف دهه شصت
لپ تاپ استوک
احادیث واتساپی همان اسرائیلیات است.
یاد وبلاگ نویسی هامون به خیر
مفسدین اقتصادی صندوق میزان در حاشیه امن
[عناوین آرشیوشده]
پیوندها
امام خامنه ای
کیهان
پاوانا
علیرضا قزوه
25میلیون رای(داداش احمد)
جنبش پیامکی
کلیپ های موبایل مبارز
حضور نور
رهسپاریم با ولایت تا شهادت
مذهب عشق
بارقه های امید
توشه آخرت
نامه یک بهایی مسلمان شده
ویکی حزب الله
یاعلی گفتیم وعشق آغاز شد
ایـــــــران آزاد
ایرانی مکتبی
همای رحمت
فازستان
ساعت به وقت کربلا
مناجات با عشق
سرباز حریم ولایت
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سلام
بازدید امروز4
بازدید دیروز49
کل بازدید303296
نوشته های پیشین
آذر 1386
خرداد 1389
بهار 1389
تابستان 1389
از وبلاگ فیلتر شده پژواک
تابستان 89
پاییز 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
خرداد 91
اردیبهشت 91
تیر 91
مهر 91
شهریور 91
آبان 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
آبان 92
مرداد 92
خرداد 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مهر 93
مرداد 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
بهمن 94
اردیبهشت 94
اسفند 94
مرداد 96
بهمن 97
بهمن 96
 

 RSS